جدول جو
جدول جو

معنی تل سیاه - جستجوی لغت در جدول جو

تل سیاه
(تَ)
دهی از دهستان ایسین است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 184 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توت سیاه
تصویر توت سیاه
در علم زیست شناسی نوعی درخت توت که شاخه های آن چتری و مانند بید مجنون آویخته و سرازیر است و میوۀ آن شبیه شاه توت اما ریزتر از آن است، توت مجنون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب سیاه
تصویر آب سیاه
آب سیه، در پزشکی از امراض چشم که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود، آمورز، شرابی که از انگور سیاه گرفته باشند، شراب انگوری، آب بسیار و عمیق، غرقاب، سیل، نیستی، مرگ، برای مثال زردگوشان به گوشه ها مردند / سر به آب سیه فرو بردند (نظامی۴ - ۶۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل سیاه
تصویر دل سیاه
سیاه دل، بددل، بداندیش، بدخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم سیاه
تصویر دم سیاه
کبوتری که پرهای دمش سیاه باشد، نوعی برنج مرغوب محصول شمال ایران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گش سیاه
تصویر گش سیاه
سودا از مجموع از چهار خلط یا گش بدن شامل گش سفید یا بلغم، گش زرد یا صفرا، گش سرخ یا خون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترب سیاه
تصویر ترب سیاه
نوعی ترب با پوست سیاه و ویتامین های a، b و c، ضد اسکوربوت و مفید برای مبتلایان به بیماری های سیاتیک، درد اعصاب، نقرس و سنگ کلیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پول سیاه
تصویر پول سیاه
پول فلزی بسیار کم ارزش، سکۀ کم بها، پول خرد کم ارزش، فلس، پرپره، پشیز، پاپاسی، پول خردی که سابقاً از مس سکه می زدند، سکۀ مسی
فرهنگ فارسی عمید
(خَطْ طِ)
خط شب. خط ازرق. خط سبز. خط چهارم از هفت خط جام جم را گویند. (از ناظم الاطباء) :
بجام عشق تو می تا خط سیاه دهند
منم که سر بخط آن خط سیاه نهم.
خاقانی.
، عالم غیب بنزد صوفیان. (یادداشت بخط مؤلف) ، خط سبز نورسته را گویند. (آنندراج) :
نرسته زآن خط گلگون خط سیاه هنوز
نخورده خسرو حسنت غم سپاه هنوز.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام دره ای در نزدیکی شهر قنوج در هندوستان
لغت نامه دهخدا
(بِ)
آب سیه. کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیای عصب باصره پدید آید:
ز سهم خدنگت بروز سپید
درآید بچشم خور آب سیاه.
کمال الدین اسماعیل.
و چشم آب سیاه آورده را زاور گویند. (برهان).
- آب سیاه آوردن چشم، زاور شدن آن و نزول آب سیاه در آن.
- آب سیاه ناقص، درجۀ اول آب سیاه است که تیرگی و تاری در چشم پدید آرد و بعمی و آب سیاه تام منتهی گردد.
، آب عظیم و عمیق: بر لب آب سیاهی که در میانه فاصله بود فرود آمدند. (ظفرنامۀ شرف الدین) ، طوفان، مجازاً به معنی آفات و مکروهات ومرگ آید:
زردگوشان بگوشه ها مردند
سر به آب سیه فروبردند.
نظامی.
من و آب سرخ و سر سبز شاه
جهان گو فروشو به آب سیاه.
نظامی.
جهان اگر همه آب سیه گرفت چه باک
چو راضیم بیکی نان و آبک انگور.
ابن جلال.
، سعیر که از دهانه های آتش فشانی بیرون دود:
آب سیه از زمین برآمد
مرگ از در آهنین برآمد
بارید بباغ ما تگرگی
وز گلبن ما نماند برگی.
نظامی.
خضرت صحرا آب سیاه پنداشتی. (راحهالصدور راوندی) ، مداد. نقس. زگالاب. دودۀ مرکب:
آب سیه خورده چنان گشت مست
کش چو نگیرند بیفتد ز دست.
امیرخسرودهلوی (در وصف قلم).
، و به معنی سرشک و اشک و طوفان نوح و سیل و گل ولای و شراب نیز در فرهنگها آمده است
لغت نامه دهخدا
(تَ فِ)
رخبین. قره قروت. کبح. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ)
دهی از دهستان سرله است که در بخش جانگی گرمسیر شهرستان اهواز واقع است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ سِ)
دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بهبهان که در 18 هزارگزی باختر بهبهان، کنار راه شوسۀ بهبهان به اهواز واقع است. دشت و گرمسیر است و 110 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، کنجد، برنج، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان طرهان است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دل سیاه بودن. سیاه دلی. تیره دلی:
دل سیاهی دهند و رخ زردی
بهل این سرخ و سبز اگر مردی.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
که دمی سیاه دارد. که دم آن سیاه است، اعم از حیوان یا پرنده. و در بیت ذیل صفت اسب است:
خرامنده ختلی کش و دم سیاه
تکاورتر از باد در صبحگاه.
نظامی.
، قسمی برنج از نوع خوب. نوعی برنج از جنس اعلا و ممتاز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد با 1123 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیلرو است. و شعبه آمار و بهداری و پاسگاه نگهبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ دِ)
دهی است از دهستان سردارآباد بخش مرکزی شهرستان شوشتر در 9هزارگزی جنوب غربی شوشتر و 8هزارگزی جنوب جادۀ دزفول به شوشتر، کنارغربی رود شطیط، در دشت گرمسیری واقع و دارای 200 تن سکنه است. آبش از رود شطیط، محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. راه اتومبیل رو دارد و ساکنین آن از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
خری که پوست بدنش سیاه است. ادلم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
پول خرد. پشیز. مس مسکوک که بهندی پیا گویند. (غیاث). پول از غیر سیم و زر.
- به یک پول سیاه نیرزیدن، سخت بی ارزش بودن. رجوع به پول شود
لغت نامه دهخدا
(چَ رِ)
مؤلف انجمن آرا ذیل ’چتر’ نویسد:... و چتر سیاه از علامات بنی عباس بوده همچنین رایت سیاه که بسلاطین خلعت میداده اند، و این دو بیت فرخی را که در صفت خط برآوردن معشوق گفته دلیل آورده است:
چه شور خواهی زین بیش کان دو روی سفید
سیاه گردد تو شرمسار و من غمگین
جواب ده که اگر نیستی سیاهی نیک
سیه نبودی چتر خدایگان زمین.
، علامت پادشاهی:
ماه منیر صورت ماه درفش تو
روز سپید سایۀ چترسیاه تو.
فرخی.
در سیاهی شکوه دارد ماه
چتر سلطان ازآن کنند سیاه.
نظامی.
، علامت سپاه و لشکر پادشاهی. علامتی که چون درفش و لوا پیشاپیش سپاه میبرده اند:
تو ز دوری دیده ای چتر سیاه
یک قدم پا پیش نه بنگر سپاه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش ایزه شهرستان اهواز، که در 18 هزارگزی باختر ایزه واقع شده، کوهستانی و معتدل است و 110 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات و تریاک است، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است و راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
نام قریه ای نزدیک اصفهان که در شمال غربی اصفهان و نزدیک سلطان آباد واقعاست
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام خالهای سیاه رنگ ورق قمار، مقابل خال قرمز
لغت نامه دهخدا
قسمی آلو درشت تر از آلوزرد برنگ سرخ تیره، اجاص، اجاس
لغت نامه دهخدا
(دِ)
سیاه دل. دل سیه. قسی القلب، بدقلب. بدخواه. بداندیش:
دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باد
دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از دل سیاه
تصویر دل سیاه
بد فلب بد خواه بد اندیش، سیاه دل قسی القلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغ سیاه
تصویر سغ سیاه
آنکه نفرین او درگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سق سیاه
تصویر سق سیاه
درست آن سک سیاه است زاغزبان
فرهنگ لغت هوشیار
پول خرد پشیر مسکوک مسین. یا به یک پول سیاه نیر زیدن، سخت بی ارزش بودن، یا صورت یک پول سیاه پیدا کردن، کاملا از اعتبار و ارزش افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب سیاه
تصویر آب سیاه
کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیای عصب باصره پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سق سیاه
تصویر سق سیاه
((سَ قِّ))
کسی که نفرینش در حق دیگران عملی شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پول سیاه
تصویر پول سیاه
((لِ))
پول خرد، پشیز، سکه مسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب سیاه
تصویر آب سیاه
((بِ))
نوعی بیماری چشمی که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود، حادثه، مداد، مرکب، آبی که تیره و رنگ آن تیره باشد
فرهنگ فارسی معین
قسمت انتهایی برخی میوه ها مثل خیار که تلخ مزه است
فرهنگ گویش مازندرانی